نتایج جستجو برای عبارت :

گاهی هم اینجوری می‌گذره

سخت گیری ، اون هم از نوع نابجاش باعث می شه که آدم به خیلی چیزا دست پیدا نکنه یا حتی ممکنه یک سری چیزها رو از دست بده پس همیشه سعی کن تعادل داشته باشی تا خودت رو از یه سری چیزها محروم نکنی !
فرض کن به خودت قول دادی که روزی یک صفحه قرآن بخونی ، اما هر روز و هر روز می گذره و تو می بینی که بخاطر بی حوصلگی و تنبلی اصلا اقدامی نکردی .. اما مطمئنا لحظه هایی بوده که می تونستی برای چند ثانیه هم که شده گوشیت رو برداری و روزی تنها یک آیه از قرآن رو بخونی اما با س
نمی‌دونم. دوست دارم کامل بنویسم که پر از خشمم. که چه‌جوری می‌گذره و نمی‌گذره حتی! اما فعلا چیزی که مهمه اینه که هیچ‌وقت این‌قدر پر از انگیزه قتل نبودم:
صبح به بچه‌های اکیپ دبیرستانم روز مهندس رو تبریک گفتم. با این‌‌که دوست نداشتم این‌کار رو بکنم اما انجامش دادم چون تنها کسی‌ام که توی اون گروه مهندسی نمی‌خونم. حتی فکر می‌کنم نگار خیال می‌کنه یه‌کم حسادت هم می‌کنم بهشون که مهندس می‌شن:) خدایا من سکوت می‌کنما ولی خداوکیلی کسی که یه وا
گفته بودم یکی از همکلاسی‌هام شبیه دختر بوشهری موردعلاقمه و از اول ترم همه‌ش دلم می‌خواست باهاش دوست بشم؟ امروز ناهار رو با هم خوردیم و بعد از ناهار هم راه افتادیم تو دانشگاه، تا یه مسیری رو قدم زدیم. دانشگاه ما خیلی بزرگ و جنگلیه. خیلی قشنگه. ولی خب این گشت زدنا و کشف کردنا رفیق می‌خواد. من بلد نیستم این شکلی تنهایی خوش بگذرونم. راستش اصلا بهم خوش نمی‌گذره! الان مثلا مدت‌هاست خودم تنها میرم سلف صبحانه و ناهار می‌خورم و زندگیم لنگ داشتن دو
فقط کافیه اول صبح که بیدار می‌شی انرژی مثبت‌ بیشتری رو به روزی که قراره باهاش مواجه بشی تزریق کنی،آره همینه.
مدت کوتاهی مطابق با عنوان فکر می‌کردم که با سرعت زیادی به سمت یه مسیر تاریک دارم حرکت می‌کنم ولی فکر کنم موفق شدم یه مقداری از مسیرم رو عوض کنم،حالا دیگه فقط من موندم،آدم‌آهنی درون،یه مسیر مشخص و وقتی که به سرعت می‌گذره و باید ازش استفاده کنم درست همون‌طوری که باید.
یه مدت هست که متن آهنگ‌هایی که دارم بهشون گوش می‌کنم رو همزمان م
فقط کافیه اول صبح که بیدار می‌شی انرژی مثبت‌ بیشتری رو به روزی که قراره باهاش مواجه بشی تزریق کنی،آره همینه.
مدت کوتاهی مطابق با عنوان فکر می‌کردم که با سرعت زیادی به سمت یه مسیر تاریک دارم حرکت می‌کنم ولی فکر کنم موفق شدم یه مقداری از مسیرم رو عوض کنم،حالا دیگه فقط من موندم،آدم‌آهنی درون،یه مسیر مشخص و وقتی که به سرعت می‌گذره و باید ازش استفاده کنم درست همون‌طوری که باید.
یه مدت هست که متن آهنگ‌هایی که دارم بهشون گوش می‌کنم رو همزمان م
می‌دونی، من خودم می‌تونم یه‌جوری حال خودمو خوب کنم، یا حتی به خودم تلقین کنم که خوبم؛ این‌طوری واقعا خوب می‌شم اما وقتی شماها هر روز میاید میگید چرا رنگت پریده‌ست، چرا اضطراب داری، چرا چند وقته سرحال نیستی، چه‌قدر لاغر شدی، وای استخون فلان‌جات میاد زیر دست! چرا زیر چشمات گود افتاده؟ مریضی؟ چرا چرا چرا... چرا از من نمی‌کشید بیرون؟ چرا راحتم نمی‌ذارید؟ هیچ می‌فهمید این‌طوری داغون تر می‌شم؟ می‌فهمید وقتی مدام تو فکر حرفاتونم نمی‌تون
دانلود آهنگ سوگند و زخمی|می گذره+ پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Music Sogand |Migzare +Text

Download Ahang Jadid Sogand ,Zakhmi |Migzare 
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ میگذره از سوگند و زخمی لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
دانلود آهنگ سوگند زخمی میگذره
متن آهنگ جدید سوگند و زخمی بنام می گذره
♬♪♪♫♪♬
این روزا می گذره ، وقتی دوده می پره
وقتی تازه می فهمی ، چیه زندگی بهتره
چرا زندگی بهتره ، چرا زندگی بهتره
بزار آروم بگیرم ، بزار روزام بگذره
♬♪♪♫♪♬
زندگی جدیداً تلخ
+فردا عید.بوی عید میاد؟ ! این سوال که خودم می پرسم یکم برام عجیب.قبل از شروع این وضعیت یه روز که بارون زیادی باریده بود و بعدش آسمون صاف صاف بود تو حیاط که بودم حس کردم واقعا بوی عید میاد و حس خوبی برام داشت.
+امسال همه چی فرق داره.بزرگترین تفاوتش شاید برای من این حس که زمان جور عجیبی داره می گذره هم حسش می کنم و هم حسش نمی کنم.وقتهایی که با دوستام می ریم مسافرت زمان خوب می گذره،هر ثانیه پر از حس خوب و روزها به طرز عجیبی طولانی اند و همه چی مثل حافظ
تو فرهنگی که تمام صحبت های مهمانی ها و جمع فامیل به این می گذره که
چجوری راحت تر پول در بیاریم
و
کدوم صندوق پول مفت بیشتری میده
و
چگونه درس نخونیم نمره بگیریم
و
کی کجا پارتی داره
...
خواهشا حرف از رزق حلال و مقدس بودنِ عرق کارگر نزن که حال آدم به هم می خوره
آقای خواجه‌امیری در آهنگ «شهر دیوونه» از آلبوم «شهر دیوونه» می‌فرمایند که:
«این شهر دیوونه، به من یاد داد، آدم که تنها باشه، راحت‌تره...لعنت به تنهایی و دیوونگیش...لعنت به راحتی که سخت می‌گذره...»
هیچی، گفتم در جریان باشید که احسان چی میگه.
-حالا میتونم اینجا بنویسم که آخرین دستاورد زندگی‌ام اینه که میرم تره بار و میوه می‌خرم. میوه و شیر رو در برنامه‌ی غذایی‌م گنجوندم. و دیگه مامان و بابام بهم نمی‌گن چیزی بخور که یه وقت کمبود مواد معدنی و ویتامین پیدا نکنی. خودم متوجه تمام خطرات هستم. :)
- دیشب ساعت ۱۸:۴۵ به فاطمه گفتم بریم سینما؟ از لحظه‌ی پیشنهاد تا لحظه‌ای که توی سینما بودیم جمعا ۳۰ دقیقه طول کشید. مطرب دیدیم. سعید قبلا فیلم رو معرفی کرده بود. خیلی فیلم خاصی نبود ولی برای رها
چند سال پیش به یکی از دوستانم که بسیار در زندگی مشکل داشت پیشنهاد دادم ادامه تحصیل بده تا از این طریق بتونه شغلی هم برای خودش پیدا کنه و در تامین نیاز مالی زندگی مشارکت داشته باشه. در آن روزها معتقد بود که این قدر مشکل داره که حوصله درس خوندن نداره. بهش گفتم اگر بخونی یا نخونی، زمان می‌گذره. پس بخون که چند سال بعد حداقل یک تحصیل‌کرده باشی و از منفعتش استفاده کنی. حالا همان‌طور که اشاره کردم سال‌ها از اون زمان می‌گذره و اکنون ایشون در حال آما
چند سال پیش به یکی از دوستانم که بسیار در زندگی مشکل داشت پیشنهاد دادم ادامه تحصیل بده تا از این طریق بتونه شغلی هم برای خودش پیدا کنه و در تامین نیاز مالی زندگی مشارکت داشته باشه. در آن روزها معتقد بود که این قدر مشکل داره که حوصله درس خوندن نداره. بهش گفتم اگر بخونی یا نخونی، زمان می‌گذره. پس بخون که چند سال بعد حداقل یک تحصیل‌کرده باشی و از منفعتش استفاده کنی. حالا همان‌طور که اشاره کردم سال‌ها از اون زمان می‌گذره و اکنون ایشون در حال آما
از زمین بلند شدن آدم 
دستا رو به زانوی اراده زدن و بلند شدن
وقتیه که محبت آدم و دلش سمت درستی رو هدف گرفته باشه .. 
یه قدرت رَد کردن و عبور کردن داشته باشه
و اینم فقط کار دل آدمه ..
دنیا داره خیییلی زود می گذره 
کاش بیدار بشم ..
صدا می زنن ما رو
کاش همه چیزم، همه هستی ام رو بفهمم از اونه ..
 
زمانی که چیزی برای خوندن همراهم نیست یا نمی‌تونم به خاطر سردرد، چشم درد به گوشی نگاه کنم، شروع می‌کنم به خوندن هر چیزی که می‌بینم. تابلوهای مغازه‌ها، تابلوهای راهنمایی رانندگی، پلاک ماشین‌ها، بنرهای تبلیغاتی، روزنامه یا مجله‌ی بی ربطی که دم دستم باشه. 
گفته‌بودم خبر ندارم از خودم. گفته‌بودم "خودم" نشسته ته یه چاه و من از بالای چاه اصلا نمی‌فهمم چه حالی داره. گفته‌بودم فقط بعضی وقتا خیلی گریه می‌کنه و آب چاه میاد بالاتر، تازه می‌فهمم یه خبرایی هست و نمی‌فهمم چه خبر.
"خودم" خسته‌س... خسته از وعده‌هایی که بهش می‌دم. خسته از این که دائم دعوتش می‌کنم به صبر... صبر... صبر... الان بیشتر از دو ساله... هی بهش قول میدم که اگه تا فلان تاریخ صبر  کنه، همه چیز درست میشه. فلان تاریخ میاد و می‌گذره و هیچی درس
 
پس از هبوط آدم،
حوّا
به قساوتی خفته در دل،
به سنگینی نگاهی ابدی، پابند شد.
حوّا
آن غزل پیچیده‌ی آفرینش،
در زمهریر سکوتی تا ابدیتِ دنیا،
به چارپاره‌ای تشنه از نوشیدن آغوش “هو”،
بدل گشت.
و دنیا
این آلودهْ مخلوق
چه می‌دانست بی‌رحمی او تا کجا دامن‌کشان
پیش خواهد رفت...
 
 
پ.کاش بخونی وقتی می‌نویسم که، هرچی روزا بیشتر می‌گذره، ازت بیزارتر می‌شم.
 
 
عمر مثل برق و باد داره می گذره.
سرعت رشد یک جنین گ، سرعت رشد یک نوزاد، به مراتب از سرعت رشد و کمال من بیشتر بوده، به چشم دیدم و به گوشت لمس کردم. 
علیرغم همه تجربیات عمیق این سالها، حس می کنم ادب و عبرت و درس و نمره قبولی لازم رو از اتفاقات پشت سر بدست نیاوردم...
خدا کنه سنگی که سرم بهش می خوره بذای عبرت سنگ آخر نباشه و اصلا خدا کنه سنگ نباشه...
عمر مثل برق و باد داره می گذره.
سرعت رشد یک جنین گ، سرعت رشد یک نوزاد، به مراتب از سرعت رشد و کمال من بیشتر بوده، به چشم دیدم و به گوشت لمس کردم. 
علیرغم همه شهودات عمیق این سالها، حس می کنم ادب و عبرت و درس و نمره قبولی لازم رو از اتفاقات پشت سر بدست نیاوردم...
خدا کنه سنگی که سرم بهش می خوره بذای عبرت سنگ آخر نباشه و اصلا خدا کنه سنگ نباشه...
نمی دانم کدامین واژه ها را به کار برم که نشان دهد چگونه در دل تنگی ات دست و پا می زنم و فقط می توانم با نوشتن برای خودم کمی آرام شوم.
هیچ کس نمی فهمد وسعت درد من را به جز منی که در دفترم به حرف هایم گوش می سپارد و من چقدر نوشتن از تو برای خودم را دوست دارم. 
من طرفدار نوشتن هستم!
 
 
وقتی هیچ کسی عمق دردت رو نمی فهمه و تنها خودت هستی که متوجه می شی چقدر داره بهت سخت می گذره واسه ی خودت بنویس... حتی اگر شاد یودی هم برای خودت اون شادی رو تا ابد نگه دار. نو
گاهی رشته کار از دست آدم می ره، هِی می بینی زمان داره میره، می دونی وقت کم داری، اما زمان این جور وقتا سرمایه نیست دیگه برات، در واقع سرمایه آیه که از قبل با عمل و رفتارت سوختیش .. الانم بعد سوختنش! هر چند می گذره اما سرمایه ای از زمان نداری .. یه جوری گیر می افتی که می دونی یه قطعه از پازل رو گم کردی و نداری .. خدایا این گره ام رو باز کن 
دانلود آهنگ سوگند بنام میگذره+ پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Music By Sogand Ft Zakhmi |Migzare +Text

Download Ahang Jadid Sogand ,Zakhmi |Migzare 
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ میگذره از سوگند و زخمی لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
دانلود آهنگ سوگند زخمی میگذره
متن آهنگ جدید سوگند و زخمی بنام می گذره
♬♪♪♫♪♬
این روزا می گذره ، وقتی دوده می پره
وقتی تازه می فهمی ، چیه زندگی بهتره
چرا زندگی بهتره ، چرا زندگی بهتره
بزار آروم بگیرم ، بزار روزام بگذره
♬♪♪♫♪♬
زندگی جدی
سلام علیکم و رحمه الله
احوال شما؟
ان شاء الله خوب و سلامت باشید
عیدتون مبارک
دُمبتون سه چارک(لبخند)
ما را نمی بینید خوش می گذره؟(لبخند)
عیدی هاتونو کجا گذاشتید؟ توی کدوم تشک و متکا جاسازی کردید؟ آدرس بدید لطفا(لبخند)
ادامه مطلب
ماهی زخمی پاشوره ی حوض 
کیو خواب دادی که دریایی شدی ... !
 
× این دو سه هفته ای میخوام به خودم کمتر سخت بگیرم تا بگذره. بعد بفهمم تکلیف پاییزم چی میشه. بعد تصمیمات لازم و کارهای لازم رو انجام بدم
 
× پذیرفتن مسئولیت زیستن خود به تنهایی؟ دشوار است و ممکن است و لذت بخش می شود 
 
× نوشتن زمان رو کند تر می کنه اما مایلم به نوشتن 
کند شدن یا نشدن هم خیلی مهم نیست 
در هر صورت می گذره
سلام...
این روزا خیلی حس خوبی داره...
انگار از قبل راحت تر میتونم با گرسنگی و تشنگی کنار بیام^...^
توی یکی از کتابامون امسال نوشته بود که روزه گرفتن مثل این میمونه که بدنتو از اینهمه خورد و خوراک های متنوع که بعضی هاشون برای بدن مضرن خونه تکونی کنی...
این ماه،ماه خونه تکونی هممونه...خونه تکونی دسته جمعی...
همه جا از برکات فراوان این ماه نوشته شده...بزرگتر ها سفارش میکنن قدر این ماه عزیز رو بدونیم...
اما نمیدونم چجوری داره می گذره...اصا انگار متوجه گذر ش
زمان کند میگذره وقتی منتظری.زمان تند میگذره وقتی دیرت شده.زمان کشنده ست وقتی غمگینی.زمان کوتاهه وقتی خیلی شادی.زمان بی پایانه وقتی دردی داری.زمان طولانی میگذره وقتی بی حوصله ای.توجه کن:زمان با توجه به اتفاقات درون تو می گذره نه عقربه های ساعت!
سلام من اومدم. دقیقا یک و سه ماه سال از آخرش پست من توو این صفحه می گذره و نسبت به یک سال پیش -هر چند لنگ لنگان- رو به جلو حرکت کردم. دل نوشته هام رو که ازسال 94 شروع به نوشتن کردم، در قالب شعر ریختم و بهش شکل جدیدی دادم. کتابای بیشتری خوندم و بیشتر توو جامعه و همراه مردم بودم.
ادامه مطلب
جدیدا می بینم خیلی ها بلاگ می نویسند که چقدر خوبه که نت قطع شده و همه مشکلاتمون حل شده و کانون خانواده مون گرم شده و خیلی خوش می گذره و ازین حرف ها !!! 
خوش به حالتون که همه مشکلاتی که داشتید با یه بی نتی حل شد 
من که از قبل بیشتر دارم وقت تلف می کنم و تا حالا تو عمرم اینقدر بلاگ نخونده بودم که تو این دو سه روزه خوندم ! 
من که در مقابل اینستاگرامم تسلیم نشدم ببین چطور معتاد بیان شدم ! 
حداقل قبلا به خاطر زبان سرم تو گوگل بود و به درد درسم می خورد ...
ال
این نوجوونی هم داره می‌گذره. انگار هیچ‌وقت قرار نیست برم کنسرت خواننده مورد علاقه‌م و بغلش کنم بعد شبو تا صبح خوابم نبره. 
ولی یه شب با موتورم میزنم بیرون و با سرعت زیاد میرونم. درحالی که باد لای موهام می‌پیچه، احساس میکنم به هیچ‌جا تعلق ندارم. اون شب حسابی مست میکنم و ال اس دی میزنم. پسر مورد علاقه‌مو میبوسم و از H نشان هالیوود بالا میرم. آخه من ارتفاع رو دوست دارم، و پرواز رو بیشتر.
و... بعدش دیگه نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته.
پیری، سنیه که خییییییییلی به سختی میشه، چیزی رو تغییر بدیم .. این دارم می بینم و حس می کنم و ادراک می کنم ..
 
خدایا ما داریم با خودمون چکار می کنیم؟؟!!
 
به علاوه، خییییلی هوای آدمای دوروبرمون رو داشته باشیم
آدما زود دلشون میشکنه .. 
خدا هم خیییلی هوای بنده هاشو داره، دلی نشکنیم .. تمام تلاشمون به حد توانمون، این باشه دل کسی رو نشکنیم .. 
آدمهایی که سخته براشون، که بتونن چیزی رو تغییر بدن، سرزنش نکنیم
فکر کنم از آخرین باری که اینجا پست گذاشتم حدود پنج سال می‌گذره. تو این مدت جاهای مختلفی دوست داشتم بنویسم، ولی هیچ‌جا نتونستم مثل وقتی که این وبلاگ رو داشتم بنویسم.
هدفم این نیست که مطالبم به گوش مخاطب‌های زیادی برسه؛ کاملاً برعکس دوست دارم که حداقل افراد مطالب اینجا رو بخونن یا اصلا مطلع بشن که دوباره می‌خوام اینجا بنویسم. پس لطفاً اگر تو وبلاگ‌تون لینکی به این وبلاگ دارید بی سر و صدا اون لینک رو پاک کنید.
 
هر روز که می گذره دیدگاه هام بیشتر و بیشتر تغییر می کنه.شاید به خاطر سن و ساله.
هر چی سن آدم بالاتر می ره بهمون نسبت مرزهای زندگی هم تنگ و تنگ تر میشه.
همه چیز رو می خوای موشکافانه تر بررسی کنی و اونجاست که می بینی خیلی جاها رو اشتباه کردی.
هر چی میگذره بیشتر بیشتر متوجه میشم که اصلا آدمها رو نشناختم.
کسایی که سالها و ماهها باهاشون یک رنگ بودی هیچ چیزی ازشون مخفی نداشتی.
ولی می بینی خیلی جاها ازت گذشتن.

ادامه مطلب
دلم برای نوشتن تنگ میشه! بیشتر از نوشتن برای لحظه های مکث زندگی دلتنگم
دوست دارم بازم یه دفتری داشته باشم که خیلی بهم حس نوشتن بده و از دیدنش خوشحال بشم! راستی چه قدر شهر بدون اتوبوس ها دلگیر شده! البته شهر رو هم فقط توی فاصله ای که توی اسنپ نشستم می بینم! هیچ کجا مثل صندلی های اتوبوس برای تماشای یه شهر خوب نیست ...
 
آدم تا وقتی تنهاست لحظه ها انگار با تامل و زور می گذرن ، اما وقتی تنها نیستی انگار سوار هواپیما شده باشی! همه چیز تند می گذره! 
چند سالیه تلاش می‌کنم راحت بگم "نمی‌دونم". هر چی می‌گذره تعداد سوالاتی که جوابشون "نمی‌دونم"ه بیشتر می‌شه. پاسخ بالای 90 درصد سوالاتی که ازم می‌شه رو نمی‌دونم. قبلا عادت داشتم یه جوابی بدم اما حالا می‌بینم اون پاسخ‌ها درست نبودند. اکثر پاسخ‌هایی که می‌دادم بی‌مبنا و حسی بودند. حالا دیگه "نمی‌دونم" یه سبکی خاصی بهم می‌ده.
ح برگشته و هوسش هم به سرم. لعنتی عجیب و خوب دوست داشتنیست. بریده بودم ها، همه‌ی محاسباتم را خراب کرد. دلم نمیاد بلاکش کنم و بودنش و این سکوتش، و مال من نبودنش فقط برام عذابه.
خواستم باهاش قرار بذارم قبول نکرد. گور بابای هرچی دلبستگیه. راستش درد دارم اما روزهای اول رفتنش هم درد داشتم و خوب شده بودم. ولی خیلی نامرده می‌گه دوست دختر دارم. ده لعنتی من که ... چقدر پستن آدمها. گور باباش. لیاقت نداره، لیاقتش همون آدمه... حسودی می‌کنم آره... درد دارم آره...
این روزها خیلی افکار و حرف ها توی ذهنم می چرخه،حالا که بعد از سی و چند روز فشار امتحانات فرصتی برای نفس کشیدن پیدا کردم می خوام درباره اونچه توی ذهنم می گذره بنویسم تا از این حالت گمراهی در بیام،خیلی حرف دارم که بزنم یک قسمتیش رو می خواستم همین چند روز پیش بنویسم ولی صدای خرناسه هم اتاقیم اصلا نمی گذاشت تمرکز داشته باشم البته دلیل اصلی عدم تمرکزم فشار و استرس امتحانات بود!!!
ادامه مطلب
می‌گفت:ببین من آدم دروغ و دغل بافتن نیستم...نمیگم تو اولیمی، بودن!قبلِ تو خیلیا بودن، همه شونم وقتی اومدن گمون می‌کردم عشقن، کنارشونم بدک نبود حالم، می گفتم، می‌شنیدم، روزگار می‌گذروندم خلاصه...نبودناشونم یه چند صباحی حالمو بد می‌کرد اما هرچی بود می‌گذشت!اما تو نبودنات نمی‌گذره...تو نبودنات حالمو بد نمی‌کنه، می‌کُشه فقط!من با خیلیا خندیدم، اما فقط برا توئه که چشمام تر می‌شه، فقط رفتن توئه که به گریه م میندازه حتی فکر و خیالش!ببین من در
این حالتِ زندگی دوره‌ای با کاراکتر های یه داستان ایده آلِ منه. الان زندگی‌م داره با آیدین می‌گذره و امیدوارم همواره بعد از این یه کاراکتری من رو همراهی کنه.
 
+ دلم برای پیاده روی از درِ داروسازی تو 16 آذر تا خود ستارخان تنگ شده. در حالی که آرمان سلطان زاده تو گوشم راسکُلنیکُف راسکُلنیکُف می‌کرد.
++ دلم برای آرامش اون روزا تنگ شده. دلم برای همه‌‌ی چیزهایی که از دست داده‌م میسوزه. دلم برای همه‌ی آرامش هایی که تجربه کردم می‌گیره. امروز رقیقم
خب عزیز دل بابا
این چند روز من و مامان فقط صرف این شد که گریه‌های تو رو قطع کنیم :) و بهت برسیم.
حقیقتا تجربه‌ی اول مایی و خیلی خیلی سخت و حساس می‌گذره، با یه گریه‌ت چک می‌کنیم دل درده یا گرسنه‌ای یا دستشویی داری یا جات راحت نیست یا سرده یا گرمه :)
تجربه‌ی سخت شیرین خوشگل من :)
راستی بابا دیروز پیکر شهید مدافع حرم شهید انصاری رو بعد از سه سال آوردند ایران و دخترش بالای سر شهید گریه‌ی جانسوزی می‌کرد.
وقتی دیدم تصویرو دعا کردم تو هم یه روز این ص
ساعت 00:49 دقیقه سه شنبه یکم برج 11 نودوهشت
تصمیم گرفتم پاک بشم.تصمیم گرفتم تسلیم بشم و برای همیشه پاک بمونم
خیلی فردا پسفردا اینروز و اونروز کردم خیلی زمان از دست دادم ولی اینبار بخاطر بچم و زنم و زندگیم شروع میکنم
از همین الان تا همیشه.هیچوقت نمیگذارم وسوسه و ناراحتی های روزگار گولم بزنند.همه چی در گذره و تمام احساسات زود گذر، میخوام تسلیم بشم و پاک بمونم... میجنگم تا سالم بشم دوباره و شادی و سلامتمو بدست بیارمو با هیچ چیزی عوضش نمیکنم
شروع شد..
چطور می‌شه که آدم توی وبلاگ خودشم حس تعلق نداره و غریبه‌اس؟ یعنی باید اینم گوگل کرد؟!
یه وقتایی بود که می‌گفتم برگردی عقب و درستش کنی. معدود دفعاتی گفتم کاش بتونی همین‌جا نگهش داری. و حالا فقط می‌گم می‌شه بزنی جلو؟ اصلا تهش چیزی هست؟ به جایی می‌رسه؟ 
از یه مختصاتی به بعد، دیگه رخوت و یأس نیست، حجم اندوهه. اون‌قدر غلیظ و عمیق که بی‌حست می‌کنه. حالا تو هی بگو ورزش، بگو کتاب، بگو مهارت، کوفت، زهرمار... 
سلام دوست عزیزاین دنیا با تمام خوبی ها و بدی هاش ،ادم های خوب و بدش و... محل گذرهمن از شما خواهشمندم منو حلال کنید ، و از همه تقصیرات من بگذریدزیبا نیست که با بار گناه و حق الناسی که برگردن داریم وارد شب های قدر بشویملذا خواهشمندم از تقصیرات بنده ی حقیر بگذرید و حلالم کنیدیاعلی
اینو گذاشتم نه فقط برای اینکه شمایی که متون منو میخونید حلالم کنید (البته که من به شما بدهکارم چون اگه مطلب غلطی منشر کرده باشم مسئولم)بیشتر برای این بود که بگم بخاطر ا
امروز یکسال از زمانی که وبلاگ زدم می گذره. هرچند، برای خودم انگار سه چهار ماهی بیشتر نگذشته. اینجا رو زده بودم که بیشتر بنویسم، که بیشتر حرف بزنم. اما همراه شد با اتفاق هایی که باعث شدن بیشتر و بیشتر سکوت کنم و برگشتم به دفترچه نویسیم. اینجا،نشونم میده واقعا زمان چقدر زود میگذره. بیشتر مینویسم، یا حداقل سعی می کنم بعضی نوشته هام رو جوری که خدارو خوش بیاد اینجا هم بذارم. نمیتونم بگم الان به چشم وبلاگ یکساله بهش نگاه میکنم چون نمیکنم. بیشتر شبیه
در همسایگی گودزیلادر تاریخ 98/5/23 خوانده شد.خلاصه :یه دخترشیطون ودیوونه به اسم رها شایان…یه پسر شیطون به اسم رادوین رستگار…هم کلاسی هایی که سایه هم دیگه رو با تیر میزنن…رهابه شدت از رادوین متنفره و این تنفرباعث میشه که واسه اذیت کردنش نقشه های مختلفی بکشه…البته این وسط رادوینم ساکت نمی شینه و هرکاری می کنه تاحرص رهارودربیاره…این نقشه کشیدناواذیت کردناوحرص دادناباعث میشه که اتفاقای خنده داری بیفته.همه چیز خوبه وزندگی به خوبی می گذره اما
باید از اول شروع کنی. همه همین را میگویند. اما زندگی که شطرنج نیست؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعاً نمیتواند از اول شروع کند بیش‌تر چیزی است شبیه ادامه دادن بدون او...
+اولین تماس تلفنی از بهشت
در تاریکى متوجه نشده بودم پدرم کنارم نشسته است
با حسى شبیه گناهکاران زمزمه کردم:
این اواخر بعضى شب ها بى خواب مى شم.
با مهربانى زمزمه کرد: مى گذره. هنوز جوونى. هنوز خیلى زوده که به خاطر غصه هات بى خواب بشى. نترس. اما وقتى به سن من برسى چیزهایى
خیلی وقتها می شنویم که خیلیا می گن آخرش چی؟ 
هر چی از عمر آدم می گذره متوجه می شوی که آخر موضوع قبلی چیز مهمی نبود خب حالا میروی دنبال آخر موضوع بعدی؟ ولی آخرش چی؟
 
به نظر هیچ وقت نباید دنبال آخرش باشی. بهتر نیست بجای آخرش به اولش و در حین انجامش فکر کنیم.
 
اگر از شروع یک کار و انجام یک کار لذت نبریم آیا از آخرش لذت می بریم؟ 
 
به نظر من که بهتره در لحظه زندگی بهتری کنیم و با امید آخرش خود را اذیت نکنیم. 
 
این وبلاگ هم همینه و دارم می نویسم برای خ
یه جاهایی هست که شده پاتوق پیرمردهای غیور، بعضی از پاتوق ها چند نفرس و بعضی هم یه نفره! وقتی چند نفر از پیران عزیز رو می بینی که دارن با هم می گن و می خندن با وجود این که دلت می گیره امّا صدای قهقهه شون دلگرمت می کنه که سرگرم هستن و وقتشون بهتر می گذره. امّا بعضی جاها نه می بینی یه پیرمرد تک و تنها نشسته روی صندلی و در سکوت کامل، تک تک افراد و ماشین هایی که از جلوش عبور می کنن رو زیر و بالا می کنه تا اوقاتش بگذره و روزش شب بشه. دو جا می شناسم که هر وق
به عنوان یکی از آخرین کارهایی که در آخرین روزهای ایران بودن کردم، امروز رفتم شورای کتاب کودک کارگاه قصه گویی غزال نصیری :)
با وجود این همه زمانی که از آشنا بودن باهاش می‌گذره و گذشت پنج ترم از دوره "من فرزند خودم هستم" آنلاین، هنوز هم حرف‌هایش برام تازگی داره مثل روز اول، مثل اولین باری که واژگان دایره امن، بستر و کودک شهروند به گوشم خورد :) و چقدر از بودن کنار خانواده و دوستانم لذت بردم و چقدر این دو هفته زود گذشت...
به زودی به تابستان اروپایی
بپذیری که این دنیا پر از ناخوشایندی هست و ما آدما کم و زیاد، زشتی داریم. بعدش راه بیفتی دنبال یادگرفتن زیبایی. راه بیفتی خود اصیلتو پیدا کنی. قاعدتا باید بشه که پیداش کرد... باید بشه که زیبا بود.
یه چیزی ته ذهنم می گه اگه نشه چی؟ واسه همین می خوام برم بخوابم... ولی الان می گم که اگه هم بشه چی؟ راهش از کدوم طرف می گذره؟ باید پیداش کرد.
باید تا قبل اینکه بمیریم، زیبا شده باشیم. وگرنه که تو بدبختی مردیم. و تمام شده رفته. از روحانیت می آد... از ابعاد روحان
امروز یه دوستی خونه مون اومده بود  که بحث کردن باهاش باعث می‌شد اولش بخندم آخرش از خنده زیاد گریم بگیره. یه تیکه از حرفاش برام جالب بود، گفت از فصلا خسته شده، از اینکه این همه بهار وتابستون و زمستون اومد ورفت
دیگه حوصلش سر رفته.بعد که بیشتر باهاش حرف زدم دیدم این ویژگی مشترک همه مون هست که هر روز بچگی انگار به اندازه یه هفته تو بزرگ سالی مون دیر می گذره:) یکی از اقوام خانوادگی مونم تو سن 38 دوباره حامله شد. همش دارم با خودم میگم عجب حوصله ای داره
یک سال و خورده‌ای می‌گذره از آخرین باری که اومدم دانشگاه. حالا اما نشستم روبروی کتابخونه مرکزی و خوشگل دانشگاه که کلی دوسش داشتم و غصه می‌خورم که چرا با وجود اینکه تحویلدار کتابخونه منو می‌شناسه ورودم رو غیرقانونی می‌دونه. جایی که پنج سال تحصیلی لذت‌بخش‌ترین مکان دانشگاه بود. بی‌خیال میشم و میرم مدرک تحصیلیم رو می‌گیرم. میگم یه نسخه کپی هم ازش کافیه اما میگه ما که دیگه کاریش نداریم باشه واسه خودت. باید به استاد مشاورم سر بزنم تا حس کن
خلاصه ک شر امتحانا کنده شد بالاخره..واسه کنکور انقد درس نخونده بودم ک تو این چند روز..من معتاد، تمام این مدت رو حتی ی سریالم نگاه نکردم چه برسه ب فیلم..فیلم سریال چیه اصن آقااا..من حتی ی آهنگ جدیدم گوش نکردم..خداوکیلی این حجم از توانایی درس خوندنو در خودم نمیدیدم...
خلاصه ک سخت گذشت ولی گذشت...
خلاصه اگه نظر منو میخواین اصن وقتتنو واسه درس خوندن حداقل تو این مملکت نذارین..دبیرستانو تموم کنین..شده با هیچهایک و کار داوطلبانه برید دنیا رو بگردین..ک ای
یه‌روز میاد بهارو پس می‌گیریمگلدون زخمیو رو دس می‌گیریمیه‌روز میاد شکوفه‌ها وا میشنحیاطامون پاک و مصفا میشنهی نگو پس بهار ما کی میشه؟زمستونم دوره داره، طی میشهبهار میاد که گل‌فشونی کنهکه باغچه رو‌ ضدعفونی کنهزنبورا از گلا عسل می‌گیرنپروانه‌ها همو بغل می‌گیرنکلیدِ خنده می‌ره تو گوشمونوامیشه این قفلای آغوشمونبدون ترس و بی‌اجازه فورنبوسه‌ها روی گونه‌ها می‌شینن..بد شده بودیم همه‌مون قبول کنبه خاطر یه لقمه نون قبول کنهرکسی فکر ب
هر روز دوازده و نیم ظهر، من از اتاقم بیرون میام تا یه چایی بردارممرغمون که تازه تخم کرده از لونه ش در میاد و قدقد میکنه
مادرم که غذای ناهار رو بار گذاشته، از آشپزخونه در میاد و میره تا به کمرش کمی استراحت بده
و خواهرزاده م که تازه از خواب پاشده از دست به آب درمیاد و با چشای پف کرده و دهنی که وا نمیشه میگه سالام.

موجودات خونه ی ما اهداف متفاوتی رو دنبال میکنن و روزها به همین ترتیب داره می گذره.
شما چه خبر؟
حس لمس کردن آسمان زیبا نیست؟ وسوسه تجربه‌اش که من را قلقلک میده. ولی خب وقتی با خودم رو راست می‌شم می‌بینم به اندازه‌ی اینکه رویاهامو به آغوش بگیرم دستام رو باز نمی‌کنم. نمیدونم مشکل دقیقاً از کجاست شاید چندین مسئله دست به دست هم می‌دند. مثلاً به اندازه‌ای که باید تحقق رویاهامو باور ندارم و ترجیح دادم که به عنوان یه شی دکوری روی طاقچه خیال خودم برای جلوه دادن به نمای ذهنم ازشون استفاده کنم. شاید چون فکر می‌کنم که در زمان برای من صبر می‌ک
سال ۱۳۸۳ بود که کلاس های تابستانی فیزیک و ریاضی می رفتیم
هنگام برگشت به خانه، با دوستان گپ می زدیم
یکی از بچه ها به من توصیه کرد که سخنرانی گوش بدم
عجب توصیه ای بود
از اون روز حدود ۱۵ سال می گذره
و من ۱۵ ساله که در ماشین هنگام رانندگی و در خلوت خانه، فایل های صوتی گوش می دهم و معجزه کرده است
حتی وقتی به حرم مطهر می روم نیز حتما باید سی دقیقه به صحبت های یک فرد موفق گوش دهم
...
برای دانلود بهترین فایل های صوتی که در ۱۵ سال اخیر گوش داده ام لینک های زی
من هیچوقت نمی دونستم ناشنوایی چقدر می تونه بد باشه. یا هیچوقت نمی دونستم رها شدن دقیقا چه معنایی داره و می تونه چه آسیب هایی بهت بزنه. طرد شدن از طرف یه سری آدم، حتی اگه اون یه سری ها بچه های مدرسه باشن. یا نمی دونستم که اونایی که به دیگران آسیب می زنن خودشون یه روز اون کسی باشن که آسیب می بینن. چندین برابر بدتر.
من اینارو نمی دونستم و کسی رو اطرافم نداشتم با این مشکلات. اما من صدای خاموش رو دیدم و اونقدر داستانشون قابل لمس بود که انگار واقعا دوست
قراره امسال کنکور هنر و زبان شرکت کنم.هدف از زبان همینجوری ولی هنر برای رشته سینماست
دارم رمانم می نویسم.اوضاع مالی خانواده زیاد اوکی نیست. یه پکیج کامل کتابای تخصصی 770
تومن!و نمی دونم کی قراره به دستم برسه.دوتا مسابقه داستان نویسی هم قراره شرکت کنم
خانواده بهم میگن بیا برو آرایشگری، می خوایی ته تهش لیسانس بگیری که چی بشه؟ این مدتی
که نبودم توی اینستاگرام بودم و حقیقتا افسردگی گرفتم! نمی خوام دنبال کننده خوشی های
بقیه باشم.استرس،خوشحالی،ن
یکی از دغدغه های اصلی یه فرد عینکی، تمیز بودن شیشه ها، محکم بودن و خوب وایسادن روی صورت هست. تقریبا 8 ساله که عینکی شدم و هنوز که هنوز هست تو انتخاب عینک مشکل دارم. از آخرین باری که عینک خریدم چندماهی می گذره! یادمه وقتی رفتم داخل مغازه به فروشنده گفتم یه عینک می خوام که حسابی محکم باشه چون اصلا مراعات عینک رو نمی کنم.
هیچ وقت نشده که فریم عینک قبلی رو ببرم و بگم آقا این فریم سالم هست و لطفا فقط شیشه هاش رو عوض کنید. وقتی یه عینک نو می گیرم تا چند ر
از اولین باری که تصمیم گرفتم رانندگی یاد بگیرم و داشتیم با آقای برادر پرواز می‌کردیم :)) تا خود امروز نزدیک به دو سال می‌گذره که دیگه جرئت نکردم تصمیمم رو به عمل برسونم ولی خب امروز با یه حالت اجبار ریز ترسم رو زیرپا گذاشتم و می‌تونم بگم یاد گرفتم :)) یه سوال خیلی مهمی که توی ذهنمه اینه که فقط منم که معتقدم"کلاچ" به شدت مزخرفه و باید حذف شه یا همه این‌طورین؟ :))
ولی داشتم فکر می‌کردم اگر بخواد همزمان تمرکزم روی آینه‌ی جلو/بغل/پیدا کردن چیز میزا
با اون لهجه‌ی شیرین مشهدیش که با لحن عالمانه‌ی یه طلبه‌ی درس‌خونده قاطی شده، در آخرین شب شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها که درکش کرده و ظاهراً کاست اون‌شب بین مشهدی‌ها با توجه به وصیتی که توش می‌کنه معروف شده به «نوار وصیت‌نامه» با یه حال خاص که بعد این همه سال که از شنیدنش می‌گذره هنوز بهش غبطه می‌خورم می‌گه:
یک وقت یکی درد دارد، کس هم دارد. دست‌شو می‌گیره، می‌گه: بشین! بشین! می‌خوام برات ناله کنم، بشین! بشین! می‌خوام برات دردهای د
این یکی از اون گوشه‌هاییه که توی این پست گفتم. هندونه‌های زیر توت. وقتی به این عکس نگاه میکنم. اولین چیزی که حس میکنم نسیم خنک آخر تابستون و اوایل پاییزه. وقتی هوا اونقدر خنک شده که دیگه درها وپنجره‌ها رو می‌بندیم. وقتی که کتاب‌های سال بعد رو گرفتیم و داریم جلدشون می‌کنیم.بوی کاغذ نو. بوی چوبِ مداد. روزشماری برای رسیدن مدرسه. این نور کم‌جون غروب که نشون آخرین روزهای بلند ساله.نمی‌دونم چرا با دیدن این قاب این چیزهایی که گفتم از ذهنم می‌گذر
بی حوصله‌ترین آدم روی زمین ام...حالا که این روزها می‌گذره و رهگذران اخمالو به من چپ چپ نگاه می‌کنند . گاه دست‌های سیاهشان را از جیب های خالی خود درمی‌آوردند و درگوش بغل دستی‌شان نگه می‌دارند و در باب من پچ پچ می‌کنند. من آدم عجیبی‌ام آره آره ممنونم بابت یادآوری‌تان
حتما گوشه‌ای از ذهنم هک می‌کنم شما را. اما گذر که کنم شما را هم از یاد می‌برم.
راستی می‌دانستی که همین چند روز پیش با تبر زخمی‌ات کردم. یادم نمی‌آید شاید گوشه‌ای از جنگل پر
از آخرین مطلبی که تو این وبلاگ نوشتم حدود دو ماه می‌گذره. دو ماه ننوشتن برای هر وبلاگی معنی جز مرگ نداره. دو ماهی که توش اتفاقات زیادی برام افتاده٬ اما هیچکدوم بهانه‌ای برای ننوشتن نیستن.
شاید از اولش هم می‌دونستم من آدم مناسبی برای وبلاگ نوشتن نیستم. من تقریباً هیچوقت نمی‌تونم یه کار جدی رو به طور مستمر و دائمی بدون اینکه زور بالای سرم باشه انجام بدم. باید اعتراف کنم من یه آدم بی‌نظم از زیر کار دررو اَم؛ اما این وبلاگو با امید و اشتیاق زیا
من اگه جای بعضیا بودم
از این فرصت قرنطینه استفاده
و عوض این طرف و اون طرف وقت‌تلف‌کردن
اپلیکیشن «استاد مطهری» رو نصب
و طبق سیر مطالعاتی پیشنهادیش
یا طبق سیر مطالعاتی‌ای که از یه خبره می‌گرفتم
آثار ایشون رو مطالعه
و سوالات احتمالیم رو یادداشت می‌کردم
و سر فرصت از همون خبره یا یه خبره‌ی دیگه
جوابشونو می‌پرسیدم
یه وقتی می‌رسه که فرصت خاروندن سرت رو هم نداری
چه برسه به این‌که نت‌گردی و اینستاگرام‌گردی و
چه برسه به این‌که مطالعه کنی.
به
با عرض سلام خدمت همه دوستان                            
من صاحب یک کارخونه تولید چوب و تزئینات چوبی هستم. شاید براتون سوال باشه که من اگه صاحب یک کارخونه ام، الان چرا اینجا ام و دارم وبلاگ می نویسم. خب یک اتفاقی برای من رخ داده و داستان جذابی داره. تصمیم گرفتم دو روز برم و توی فضای مجازی این داستانم رو بخش کنم. من یک شریک داشتم که کارم رو با اون شروع کردم. جفتمون سرمایمون کم بود و نمی تونستیم تنها این کسب و کار رو جبران کنیم. برای همین، جفتمون
زمان در گذره.
با سرعتی بیشتر از حدِّ تصورِ تو ..
گذشته هیچوقت،هرگز... برنگشته.
حسرتِ حرف های گفته و نگفته..کارهایی که باید انجام میدادی و ندادی،کاش گفتن و فکر کردن و آه کشیدن،جز خراش دادنِ روحت ثمری نداره..
نیلوفر! تو در لحظه,توى لحظات خاصی.. تصمیماتِ مهمِ درستی گرفتی....اگر هم حالا،وقت مرورِ وقایع گذشته، میبینی یه جایی رو درست نرفتی،تقصیری نداری.تو فقط اون زمان تجربه ى الان رو نداشتی . 
تک تک اون اتفاق ها و اون ادمها فقط باعث تغییر بینشت و افزایش
با دلی که نمیدونم برای چندمین بار هری ریخته و هنوز آدم نشده
دلم میخواد بشینم با این آهنگی که بچه ها گذاشتن و صداش از حیاط میاد که باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی... گریه کنمولی فعلا بباید غلاف کنم و واسه میان ترم باکتری و پرسش انگل و قارچ و باکتری عملی و ارائه زبان این هفته م بخونم
 
میدونین چه سخته در حالی که تمام عضلاتت سست شده و تمام بدنت واسه روحت سنگینی می کنه مجبور باشی ** خنده بزنی و با هم اتاقی عوضیت خاله ی تی ام بکس رو گوش کنی؟
 
که ن
شادی چیست؟ غم چیست؟
یادته همش بهم می گفتی شاد باش؟ یادته همش می گفتی بخند؟ کاش الان بودی تا بهت بگم چقدر غم و درد و رنج و ناراحتی روی سینه ام هست... کاش بودی تا برات بگم چقدر خسته ام ... نمی دونم چرا هرچی سالها می گذره همه چی سخت تر میشه... هی فکر می کنم چقدر چند سال پیش شادتر بودم... چقدر انگار همه چی بهتر بود ... غم و غصه ی اطرافیان داغونم کرده... از دست مامان و بابام حرص بخورم و غصه بخورم یا از دست خواهر و برادر؟ مگه میشه غم و غصه و مشکلشون رو دید و نارا
بابام دوباره شروع کرده :))))
ولی من تو بازیش شرکت نمی‌کنم!
 
چند ماه پیش که من خونه نبودم و به اصرار خود پدر نشستیم چند جلسه صحبت کردیم که من اصلا کی هستم و تحت چه شرایطی برمی‌گردم به خونه‌ش، این مواردی رو که الآن دوباره داره بابتشون ناراحتی می‌کنه و بخاطر تاثیر نداشتن ناراحتیش روی تصمیمات من باهام قهر کرده رو کاملا روشن کرده بودم....
پس من کاری که باید بکنم رو کردم.. بقیه‌ش رو مسئولیت خودم نمی‌دونم :) نه عذاب وجدان می‌گیرم بابت عمل کردن به توا
حسین جعفریان یکی از قدیمی‌ترین رفیق‌های زندگیمه. دوستی‌مون برمیگرده به اواسط دهه هشتاد که پای کامنت‌های وبلاگ هواداران همشهری جوان با هم کل‌کل می‌کردیم. 
بیشتر از ده یازده سال از این رفاقت می‌گذره و من هر روز بیشتر عاشق حسین میشم!
همه‌ی اینها رو گفتم که بگم وبلاگ حسین، با نام «نفرین ابدی بر خواننده این برگها» رو دنبال کنید. از حوره‌های کتاب و از آدم‌حسابی‌های کتاب‌خون‌ه. هم بخش‌های خوبی از کتاب‌ها جدا می‌کنه و هم پیوندهای روزانه
خیلی حرف ها رو از ترس این که مبادا قضاوت بشی یا صرفا برای خودت ارزش داره نمی تونی توی وبلاگت بنویسی ، کلی موضوع داری امّا دستت به نوشتن روی صفحه کلید نمی ره ؛ تو این شرایط هم بنویس اما توی دفتر کاغذی !!
گاهی دلخور می شم که چرا خیلی از آدما با قلم و کاغذ غریبه شدن و ازش در حد تکمیل فرم بانکی یا اداری استفاده می کنن امّا شروع نمی کنن به نوشتن از چیزهایی که حال خودشون رو خوب می کنه !!
خیلی از موضوعات ممکنه هر از چند سال یهویی به سرت بزنه ، با خودت حساب
قبل از شروع ترم 9، اتوبوسِ شیراز-ناکجاآباد! و طبق معمول توام با لرزش‌های مکرر اتوبوس. یه تابستونِ پوچ و بی‌حال گذشت و دوباره مسیرِ دوست‌داشتنیِ همیشگیِ این چند سال؛ ناکجاآبادِ عزیز!!!
آخرین باری که این مسیرو طی می‌کنم، مگه اینکه اتفاقی تو راه باشه که ازش بی خبرم هنوز. دوست نداشتم امروز برسه، ولی عمر گذراست و ما هم ناگذیر به گذر...
یه روز میرسه که کلی از روزای این ترم گذشته و خیلی چیزا تموم شدن، اون روز نمی‌تونم حدس بزنم، شاید خوب باشه شایدم ب
روزهام به مبهم‌ترین شکل ممکن دارن می‌گذرن. اوضاع عجیبیه که حتی نمی‌تونم وصفش کنم. همه چی قروقاطیه و به دلایل نامعلومی دارم انتظار یه اتفاق نامعلوم رو می‌کشم. برعکس همیشه، زمان داره به شدت کند می‌گذره.
غم عمیقی رو احساس می‌کنم که نمی‌تونم تشخیص بدم عمقش چقدره و این باعث میشه اتفاقات روزمره و معمولی مثل دیدن یه قیافه‌ی آشنا تو دانشکده هم شادی‌های خیلی بزرگ به نظرم بیان. اینه که درگیرم با غم‌ها و شادی‌های شدید. یه جور پارادوکس. نمودار سی
دقیقه ی ۹۰ بود، بین داور و کمک داور اختلاف افتاد چقدر وقت اضافه بهمون بدن، یه‌هو گفتن تمومه و اصلا همین ۹۰ دقیقه کافی بوده! باختیم، آبرومون رفت و دست از پا درازتر رفتیم توی رختکن. همه رفقا تی شرت هاشون رو درآوردن و انداختن کف زمین، اما من دفترچه ام رو برداشتم تا ببینم مشکلاتم چی بوده و یادداشت شون کنم.‌ از اون سال ها خیلی می گذره، اون موقع ۲۱ ساله بودم الان ۳۷ ساله. هنوز هم غیرمجاز می خونم و جایی توی وطنم ندارم، اما می خونم! من روز به روز پیشرفت
 
هو القادر
.
اینجا آغاز دنیای پر رمز و راز هر دندون خرگوشی بی دندونیه
یه روزی هممون اینجا بودیم
خیلی زود گذشن،نه؟! بقیه اش از این هم زود تر می گذره
اینجا تنها جای دنیاست که مطمئن میشی زندگی درجریانه چه تو بخوای چه نه
ادامه مطلب
12 آبان 98
الان حدود پنج ماه می‌گذره که از مدرسه المپیاد دبیرستان علامه طباطبایی که بین همکارا به ادونس معروف شده، مهاجرت کردم به باشگاه المپیاد سلام. در سه سال گذشته دو تا مدرسه عوض کردم و این برای یک مسئول یا مشاور المپیاد کار جالبی نیست. همه جا هم با استفاده از ارتباطات و رفاقت‌هام رفتم و این باعث شده که توی محیط کار توقعات ازم خیلی بالا باشه.
احساس می‌کنم چیزی در من از دست رفته، چیزی که خیلی از انگیزه ها و حرکات فی‌البداهه‌ام را در من خشک
خب روزها می گذره و من هنوز نمی دونم به سمت تغییرات مثبت پیش میرم یا دارم خنثی پیش میرم؟!
البته این چند روز سعی کردم ورزش رو حتما انجام بدم...از ده دقیقه تا بیست و چند دقیقه...
یعنی بیشتر فایلهای استاد رو می گذارم و همینطور که بهشون گوش می کنم ،نرمش می کنم و دور تا دور خونه پیاده روی سریع می کنم و نفس عمیق می کشم که بنظرم خیلی خوبه⁦^_^⁩
به پیشنهاد ملکه بانو کتاب خرده عادتها رو هم از کتابراه خریدم و ان شاء الله امروز شروع می کنم به خوندنش.
نمازهای قضا
به جِد می‌تونم بگم یکی از بهترین فیلم‌هایی هست که تا الان دیدم. دو ساعت نیست که از دیدنش می‌گذره و هنوز سکانس‌هاش توو ذهنم مرور می‌شه. لحظه به لحظه با فیلم همراه بودم و حدس‌هام برای ادامه فیلم اشتباه از آب درمیومد! با خودم می‌گم کاش می‌شد توو این دوره زمونه که همه‌چی داره تغییر می‌کنه و مثل سابق نیست، قوانین جشنواره فجر هم تغییر می‌کرد و دوتا سیمرغ بهترین فیلم داشتیم، اون موقع این فیلم هم به حقش می‌رسید. و دوتا سیمرغ بهترین بازیگر نقش
صبحی رفتم پارک سر کوچه، چند دوری دویدم. چه می‌دونم، شبیه این گوشت‌های یخ‌زده شده‌م. برای صبحانه یک روز در میان خامه با مربا و تخم مرغ می‌خورم و ترتیبشون را قاطی نمی‌کنم. ولی صبح‌ها چایی نمی‌خورم که اون رو با عطر کسی هم بزنم، قهوه می‌خورم با یک تکه کلوچه که خانگی نیست. روزهایی که سر کار می‌رم حالم بهتره، هر چند اونجا هم تبدیل به برج زهرمار شدم ولی کارم رو می‌کنم و وسط کار کلی ایده برای نوشتن سراغم میاد. ایده‌هاش مسخره‌ن و شما نمی‌خواید
I'm lying on the moon
My dear, I'll be there soon
It's a quiet and starry place
Time's we're swallowed up
In space we're here a million miles away

اگه به جای نگاه کردن به کل، به جزء نگاه کنیم راحت‌تره مگه نه؟ حالا فعلا بگذریم از این که هر چیز راحت‌تری بهتر نیست. این آهنگه رو روی ریپیت گذاشتم تا نوشتن این پست رو تموم کنم. خیلی عجیبه. این که در عین کند گذشتن زود می‌گذره. این که در عین ساده بودن پیچیده‌ست. این که هم درسته هم غلط. این که هم خوش‌حالم هم ناراحت. و و و. تناقض رو دوست داشتم همیشه. این که کمی آزارده
سلام صبح بخیرشاید بگید دیگه داره از صبح می گذره ولی من از ساعت نزدیک 4 که برای نماز بیدار شدم تا همین حالا داشتم زندگی می کردم..
آره زندگی
بعد نماز برای سر حال شدنم دوش گرفتم و رفتم سر وقت پستی که قرار گذاشته بودم تو اینستا بذارم
این چند مدت ذهنم درگیر این بود که حرف های زدنیم رو جایی که فقط برای خودم نمونه بزنم و بالاخره اون تابو شکست و از دیروز شروع کردم به نوشتن
 هرچند مبتدی و ساده اما برای خودم دلچسبه
بعدصبحونه هم گفتم وقتشه یه سر به لب تابم،
سلام
عیدتون مبارک.... میلاد حضرت اربابه و روز های شادی دل اهل بیت علیهم السلام، الهی عیدی های خوب خوب بگیرین از خاندان مطهرشون.
از وقتی یادم میاد عاشق رنگ لباس سپاه بودم... مخصوصا وقتی میرفتم حسینیه جماران و خانم های سپاهی رو می‌دیدم.
از بچگی تولد امام حسین علیه السلام رو با تبریک به سپاهی های فامیل به یاد دارم...

روز پاسدار مبارک

مدتیه خیلی داره بهشون اجحاف میشه و همه جوره بر علیهشون زدن.... اما خدا نمی گذاره حق پنهان بمونه!
تو این روزهای سخته ک
آخ. عزیزم، سلام.
از آخرین باری که برات نوشتم مدت‌ها می‌گذره. اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی بود که خوب بهت گوش دادم. که شنیدمت. دیشب شب سختی بود، مهم نیست چرا، مهم اینه که الان من روی صندلی چرخدار روبه‌روی پنجره اتاق، روبه‌روی درخت انار و شمعدونی‌های مامان نشستم و خورشید با دست های گوشتالو و گرمش صورتم رو نوازش میده. و آسمون رو می‌بینم که یک‌پارچه حریر آبی رنگ روی خودش انداخته، چشم‌های خمارش رو بهِم میدوزه و با لبخند نفسش رو بیرون میده، ن
بسم الله الرحمن الرحیم
 
+ بابا! اگر دشمن بهمون حمله کنه و همه مردا شهید بشن، خدا فرشته هاش رو می فرسته کمکمون؟
- نه پسر گلم! زن ها تفنگ هاون رو دستشون می گیرن. اونا با دشمن می جنگن
 
یه کم می گذره. داره فکر می کنه. یهو بهم می گه
+ بابا! اگر مامان هامون هم شهید بشن ما بچه ها تفنگ های اسباب بازی مون رو مثل بفنگ واقهی دست می گیریم و می ریم با دشمن ها می جنگیم...
 
احساس غرور و افتخارکردم...
 
+
در قصه عشّاق همیشه سفری هست
در پیچ و خم هر گذرش رهگذری هست
 
گفتی:
سه مقدمه کوتاه عرض می کنم:۱- از ابتدای شکل گیری تمدن ها تاکنون صد ها قرن می گذره و فرهنگ ها و رسوم و مذاهب اقوام مختلف در این مدت طولانی تغییر چندانی نکرده اما حیرت انگیزه که تو صده اخیر (۱۹۰۰ میلادی به بعد)   با پیشرفت تکنولوژی و رسانه ها می بینیم که  آداب و رسوم اینقدر تغییر کرده و فرهنگ میلیارد ها نفر از غرب و شرق به هم شبیه شده و جالب تر اینکه این فرهنگ هم به این شکل، قبلا نبوده و جدیدا در دنیا ابداع شده که به فرهنگ غربی و آمریکایی معروفه.۲- از
چرا عمرمون سریع میگذره؟
کی شب شد؟ امسال چقدر زود گذشت! انگار همین دیروز بود، اصلا متوجه گذر زمان نشدم.... این جمله‌ها با بالارفتن سن بیشتر و بیشتر به ذهنمون خطور می‌کنه. با اینکه زمان برای ما و برای کودک پنج ساله همون ۲۴ ساعت شبانه‌روزه ولی چرا انقدر برای ما سریع می‌گذره؟ در حالی که همون زمان برای کودکان به قدری طولانیه که انگار تمومی نداره.
ادامه مطلب
این فیلم مال حدود 16 سال پیشه ولی با این حال و با وجود گذشت این همه سال، یکی از اون هندی های خوبه بخصوص برای اونایی که فیلم هندی عاشقانه دوست دارن. اینجا عشق مثلثی برعکسه! فیلم راجع به سه تا دوسته که تو کودکی از هم جدا می شن و پسرِ داستان با پدرو مادرش میره یه شهر دیگه و به تینا می گه که برای هم ایمیل بفرستن اما تینا اهل این کارا نیست پس پوجا که راج رو دوست داره به جای تینا و با امضای تینا برای راج ایمیل می فرسته... سالها می گذره و این دوستی عمیق تر ش
این غروب اولین جمعه ی ماه رمضون امساله که داره می گذره.
این حیاط اردیبهشتی غروب اولین جمعه ماه رمضونه امساله:
اینم از یه زاویه دیگه:
قرآنو برداشتم اومدم تو حیاط بخونم، گفتم قبلش چندتا عکس بگیرم واسه خواهرم بفرستم دلش وا شه.
نمی دونم از حیاط کدوم خونه عطر یاس میپیچه تو نسیم خنکی که داره می وزه. خلاصه همه چی برازنده ی اردیبهشتی بودن هواست.
حسینی عالمی دادستان مازندران:
اقدام نخستین شخصی که این تصاویر را پخش کرده مصداق اشاعه فحشا است.اولین نفری که این تصاویر را منتشر کرد اگر قصد نهی از منکر را داشت باید تصاویر را ابتدا به نهادهای انتظامی یا قضایی می‌داد تا با این هنجارشکنی برخورد شود نه اینکه آن را در فضای مجازی و عمومی منتشر کند. /   صدا و سیما
پ ن:
حواسمون باشد که :
باید توجه کنیم آنچه در سواحل دریا و پلاژها می گذره ، سک گردانی و پوشیدن شلوار پاره، لباسهای بدن نما و ......... مصداق ا
خیلی فیلم حوصله سر بری بود ولی دیگه چون قصه مشهوری بود به زور تا آخرشو نگاه کردم که ببینم چی میشه.
 
یه چیزی رو راس می گفت. این که آدم به عشق زنده است.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود 
 
اما عشق بیشتر به شخصیت خود عاشق مربوطه تا این که عاشق چه کسی میشه. پسره درونش پر از عشق بود واسه همین همه ی این سال ها رو با سرمستی و شادی زندگی کرده بود ولی دختره چون وجودش عاشق نبود یه دفه به نظرش همه اینا توهم اومد و crash کرد! آخر
دانلود آهنگ جدید مونتیگو ، نسیم بنام هوس تو+ متن موسیقی
download Ahang  Montiego Feat Nasimm - Havase To + Text
دانلود آهنگ رپ زیبا و جدید مونتیگو و نسیم هوس تو   
برای دانلود آهنگ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ مونتیگو با نام هوس توو:
♬♪♪♫♪♬
شبا کجابودی منتظرت  بودم کل زندگیموزمان می گذره  این جا می مونمداغه هرم نفس آزادم تو قفس تونیستی میکنم هوس تو بغلم کن محکم♬♪♪♫♪♬میدونی بی تو میمیرم بگو آره برات می مونمتا یه روزی تورو ببینم، دو
ماه گذشته، وقتی مردم ساعت هشت و نیم شب، پای تلویزیون منتظر قسمت جدید سریال بانوی عمارت بودن، من و محیا تصمیم گرفتیم هر شب به شکل روتین، یک یا دو قسمت از سریال آمریکایی «سیزده دلیل برای اینکه...» رو ببینیم.بله... اسمش همینه؛ داستانش هم توی مدرسه‌ای در آمریکا می‌گذره که روابط بین دانش‌‌آموزهاش پر از فراز و فرود و کشمکش‌ه و با خودکشی یکی از دانش‌آموزا، همه چیز می‌ریزه به هم.من خیلی بیشتر از محیا باهاش ارتباط برقرار کردم. روابط پسرهای مدرسه ب
یه کانالی هست روسری و کیف های ست و سنتی داره
ده درصد آف زده
مامان گفت یه کیف ازش سفارش بده
گفتم من پولی ندارم که بخوام باهاش بخرم اگه میخوای که واسه تو سفارش بدم
گفت چیه از همین الان افتادی به روغن سوزی؟
گفتم آره دیگه پس چی پولی ندارم
والا
حالا من هی هیچی نمی گم اینا فک می کنن من سر گنج نشستم
اون دو قرون پول به کجای من می رسه آخه؟
آره شاید اگه پارسال بود می شد باهاش خدایی کرد
ولی الان به زووووور می تونم دخل و خرجم رو یکی کنم
مثل این ماه هم اگه قرار
 
 
دیروز با مهرداد رفتیم زیر بارون قدم زدیم. بارون ریز ریز می‌بارید و زمین با برگای زرد و نارنجی فرش شده بود. راه رفتیم وراه رفتیم وحرف زدیم از همه چیز و همه جا. از اوضاع این روزا و این که باز قراره  از هدف‌ها و آرزوهامون دورتر بشیم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که باید زندگی کنیم! با تمام وجود و با همه‌ی جونی که داریم. عمر و جوونی ما به هر حال می‌گذره و هیچ کس حتی یادش نمی‌مونه که یه نسلی بود که این‌ها رو از سر گذروند. دلیل نمیشه خودمون رو از قشن
 
 
دیروز با مهرداد رفتیم زیر بارون قدم زدیم. بارون ریز ریز می‌بارید و زمین با برگای زرد و نارنجی فرش شده بود. راه رفتیم وراه رفتیم وحرف زدیم از همه چیز و همه جا. از اوضاع این روزا و این که باز قراره  از هدف‌ها و آرزوهامون دورتر بشیم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که باید زندگی کنیم! با تمام وجود و با همه‌ی جونی که داریم. عمر و جوونی ما به هر حال می‌گذره و هیچ کس حتی یادش نمی‌مونه که یه نسلی بود که این‌ها رو از سر گذروند. دلیل نمیشه خودمون رو از قشن
دانلود آهنگ جدید مونتیگو ، نسیم بنام هوس تو+ متن موسیقی
download Ahang  Montiego Feat Nasimm - Havase To + Text
دانلود آهنگ رپ زیبا و جدید مونتیگو و نسیم هوس تو   
برای دانلود آهنگ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ مونتیگو با نام هوس توو:
♬♪♪♫♪♬
شبا کجابودی منتظرت  بودم کل زندگیموزمان می گذره  این جا می مونمداغه هرم نفس آزادم تو قفس تونیستی میکنم هوس تو بغلم کن محکم♬♪♪♫♪♬میدونی بی تو میمیرم بگو آره برات می مونمتا یه روزی تورو ببینم، دو
دو سال بعد فارغ تحصیلی، بارفقای دوران ارشد رفتیم دور دور.
اولش سر از یک کافه در آوردیم که توی یکی از نقاط بالای شهر بود.
قیمت بستنی هاش انقدر زیاد بود که بی خیال شدیم و اومدیم بیرون.
رفتیم یک سوپرمارکتی و به یاد ایام دانشگاه یک بستنی قیفی ارزان قیمت خوردیم.
موقع شام دیگه بی خیال قیمت ها شدیم و دنگ پیتزامون شد نفری چهل و پنج تومن. البته سالاد سزار و نوشیدنی هم جزوش بود.
قدیم ها هزینه ها خیلی بهتر بود. یادمه به مناسبت عمو شدنم، هردو همخوانه ای هام
امروز آخرین امتحان ترم سوم هم تموم شد. زمان داره خیلی زودتر از اون چیزی که انتظارش رو داشته باشم می‌گذره(کلیشه) در واقع از اولین روزی که من پام رو گذاشتم توی دانشگاه این باید نهمین ترم من می‌بود. باورش سخته که این همه زمان از اون روز گذشته باشه. که اولین بار نشسته بودیم روی صندلی هایی غیرنیمکت! اونم چه صندلی‌هایی؟! پلی تکنیک تهراااان. با شعار ما پلی تکنیکی هستیم، پلی تکنیکی هستیم ، ما شیر فلانیم و ... . که فی الواقع تا همین فارغ‌التحصیلی بیشتر
درباره آرمان بنویسم.
آرمان، همکلاسیمه. پسر بسیار اتوکشیده‌ایه. خیلی رسمیه. به نظر خشک میاد. در ظاهر باادبه ولی در باطن خیلی راحت بهت توهین می‌کنه. اغلب سعی می‌کنه نظراتش مخالفِ نظرات بقیه باشه؛ یه جورایی ساختارشکن باشه. تهِ دلش، از من بدش میاد ولی در ظاهر، موقع سلام علیک، تا کمر خم می‌شه. سیاست‌مدار خوبیه. تو بازی مافیا، قوی عمل می‌کنه. ما با هم خیلی مافیا بازی کردیم. این باعث شده که بفهمم هیچ‌وقت نمی‌تونم از ظاهرش بفهمم چی تو مغزش می‌گذ
علم بهتر است یا ثروت ؟ نوستالژیک ترین سوال در طول زندگیه  تقریبا همه ی ما .
وقتی نوبت به نوشتن انشا با موضوع ( علم بهتر است یا ثروت) میشد،اگر بخوام واقع بینانه بگم تقریبا اکثر ما به این فکر میکردیم که الان چی بنویسم که معلمم بیشتر خوشش بیاد و یه بیست خوش آب و رنگ با یه برچسب صد آفرین خوشگل بچسبونه پایینه انشامون، اما قافل از این که تقریبا همیشه دودل بودیم و نمیدونستین کدومش بهتره چون همیشه از قدیم در ذهن ما نوشتند که علم جدا از ثروته،هرکس علم د
علم بهتر است یا ثروت ؟ نوستالژیک ترین سوال در طول زندگیه  تقریبا همه ی ما .
وقتی نوبت به نوشتن انشا با موضوع ( علم بهتر است یا ثروت) میشد،اگر بخوام واقع بینانه بگم تقریبا اکثر ما به این فکر میکردیم که الان چی بنویسم که معلمم بیشتر خوشش بیاد و یه بیست خوش آب و رنگ با یه برچسب صد آفرین خوشگل بچسبونه پایینه انشامون، اما غافل از این که تقریبا همیشه دودل بودیم و نمیدونستیم کدومش بهتره چون همیشه از قدیم در ذهن ما نوشتند که علم جدا از ثروته،هرکس علم د
هرچقدر زمان می‌گذره، تصویر پیش روم بیش‌تر از ابهام درمی‌آد. راهی که یه زمانی محو بود و گنگ، داره طرح مشخصی می‌گیره و خودش رو بهم نشون می‌ده. خوانش این مسیر، تفسیر و تعقیب نشونه‌هاست و جلو رفتنی منزل به منزل. 
سرآغازها به من انگیزه می‌دن؛ برای خوب شدن حالم، نیاز دارم که چیزای تازه‌ای یاد بگیرم و روش‌های جدید رو امتحان کنم. فهمیدم که ددلاینی برای زندگی وجود نداره و نباید خودم رو تحت فشارِ زمان بذارم. بیش از پیش ایمان آوردم که من آدمِ دلانه
علم بهتر است یا ثروت ؟ نوستالژیک ترین سوال در طول زندگیه  تقریبا همه ی ما .
وقتی نوبت به نوشتن انشا با موضوع ( علم بهتر است یا ثروت) میشد،اگر بخوام واقع بینانه بگم تقریبا اکثر ما به این فکر میکردیم که الان چی بنویسم که معلمم بیشتر خوشش بیاد و یه بیست خوش آب و رنگ با یه برچسب صد آفرین خوشگل بچسبونه پایینه انشامون، اما غافل از این که تقریبا همیشه دودل بودیم و نمیدونستیم کدومش بهتره چون همیشه از قدیم در ذهن ما نوشتند که علم جدا از ثروته،هرکس علم د
علم بهتر است یا ثروت ؟ نوستالژیک ترین سوال در طول زندگیه  تقریبا همه ی ما .
وقتی نوبت به نوشتن انشا با موضوع ( علم بهتر است یا ثروت) میشد،اگر بخوام واقع بینانه بگم تقریبا اکثر ما به این فکر میکردیم که الان چی بنویسم که معلمم بیشتر خوشش بیاد و یه بیست خوش آب و رنگ با یه برچسب صد آفرین خوشگل بچسبونه پایینه انشامون، اما قافل از این که تقریبا همیشه دودل بودیم و نمیدونستین کدومش بهتره چون همیشه از قدیم در ذهن ما نوشتند که علم جدا از ثروته،هرکس علم د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها